کیمیای وجودم

...فکر ذهن اندیشه...

کیمیای وجودم

...فکر ذهن اندیشه...

کیمیای وجودم

دوست دارم ...
:
خواندن را
نوشتن را
نگاشتن را
روان انسان را
مغز انسـان را
فلسفه را
کیمیا گری را
مولکول های آب را
گرافیک را
عکاسی را
شعر و ادب را
گربه ها را
ماه آسمان را
:)

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


«نمی دانم در کدامین خط زندگی ام هستم
 دفترسیاه خاطراتم که روزگاری نقش و نگار سفید روز‌ها برآن بود چرا کم‌کم دارد رنگ های تیره را تجربه می‌کند؟؟!

چند ماهی میشود که دست به قلم نشده ام ... شاید در این هیاهوی کنکور قلم دست گرفتن فراموشم شده...!

چه اتفاقات عجیبی دارد می افتد و من لحظه به لحظه در حال تلف کردن وقت خود هستم...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۷
ShimioSon

خیلی وقت شده که از چارکنج کلبه ی کوچیک ذهنم اومدم بیرون و به تجربه جهان اطرافم پرداختم که مثلا بعد از اون همه درس خوندن و انزوا بیام بیرون و دور و برمو ببینم ؛ مسایل ساسی مملکتی ، اجتماعی ، سینما ، زندگی  و... و ساده بگم همین جهانی که دور و برمون در جریان بوده و هست و شاید فقط من ازش بیخبر بودم ...

ساعت ها تو اینترنت و شبکه های مجازی مثل تلگرام و اینستاگرام و ... تفریح و خوشی و بعبارتی ولگردی کردم بیخیال از همه چیز شدم و با اهنگ زندگی مردم همراه شدم ؛ خیلی زیاد بیرون رفتم و با دوستام خوش گذرونی کردم ؛ رمان میخوندم و فیلم نگاه میکردمو و... ولی همه این خوشیها و تفریح ها و بیخیالی ها و از همه بهتر بدون این که دغدغه ای داشته باشی و ذره ای فکرت مشغول باشه ، برام ارزشی نداشت و نداره و نخواهد اورد برام ...

احساس میکنم دلم برای سال پیش و سال های پیش تنگ شده زمانی که در تکاپوی بهتر شدن بودم در تکاپوی فولرن شدن بودم شاید دیوونه باشم ولی چیزی ک میدونم اینه که بیشتر از هرچیزی عاشق سختی کشیدن هستم .

راکد بودن و ایستایی به نظرم یعنی مردن ؛ ما انسانیم و افریده شده ایم تا سختی بکشیم و از این راه به هدفمون برسیم نه وردی درکاره و نه شعبده ای اگر انسان هستیم باید هدفی برای کل زندگیمون داشته باشیم و اگر هدفی داریم تنها راه رسیدن به هدفمون سختی کشیدنه ...

اره من سختی کشیدن و در عذاب بودن رو به داشتن یه خونه گرم و نرم و اسایش ترجیح میدم چون ارامش داشتن رو به اسایش ترجیح میدم !!...

من عاشق کوهنوردیم !!


و شاید تو این مدت از زندگی جدیدم تنها یک اتفاق بود که برام به شیرینی یک لبخند بود و ارامش ذهنم رو دوچندان کرد و انگیزه و امید برای دنیای پیش روم شد...

.

.

.

حدودا پنج ماه پیش چیزی ک شده بود سرنوشتم و دغدغه ام رو پشت سر گذروندم : کنکور

واو چ زود گذشت این همه مدت ...


کنکور

کنکور تمام شد با همه ی شیرینی ها و تلخی هاش ، همه سختی ها و اسونی هاش و باز هم افتادم و به چیزی که قلبا میخواستم نرسیدم ...

زندگی همینه پر از افتادن های پی در پی ... شاید برای برخاستنی متفاوت تر و قوی تر از همیشه

شاید به اندازه کافی لیاقت رسیدن به هدفم رو نداشتم و شاید هم هنوز آماده نبودم که هدف های بزرگ برای زندگیم انتخاب کنم!

ولی چیزی که از هر چیزی بیشتر بهش اعتقاد دارم (حتی از خودم) حکمت خدایی هست که در گوشه گوشه بزرگترین کتابش حرف از علاقه وافری که به انسان داره زده ... اگر همچین خدایی رو داریم یعنی برنده مسابقه هستیم هرچند که ببازیم .

کار ما انسان ها فهمیدن چرایی حکمت خداوند متعال نیست ؛ وظیفه ما عمل کردن به وظیفمونه و سپردن خودمون بدست خودش ...


کنکور تمام شد ...

و پزشکی ساری قبول شدم .

برام مهم نیست چی شد و چطور شد و چرا شد دیگه ...

الان چیزی که برام مهمه اینه که همه ی همه ی تلاشمو بکنم تا لیاقت رسیدن به هدفمو بدست بیارم .







Its "coming back to my old life" time
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۱۸
ShimioSon