کیمیای وجودم

...فکر ذهن اندیشه...

کیمیای وجودم

...فکر ذهن اندیشه...

کیمیای وجودم

دوست دارم ...
:
خواندن را
نوشتن را
نگاشتن را
روان انسان را
مغز انسـان را
فلسفه را
کیمیا گری را
مولکول های آب را
گرافیک را
عکاسی را
شعر و ادب را
گربه ها را
ماه آسمان را
:)

کتاب اسکاول شین تقریبا یکی از کتابهای موفق در زمینه ی موفقیت هستش ، اصولا اینجور کتاب ها به بیان میزان اهمیتی ک فکر‌و گفتار انسان ها در موفقیت انسان دارن پرداختند.

اگرچه ک اصل و اساس این کتاب های روانشناسی کاملا درست هست و بزرگترین نیروی وجود انسانی قدرت فکر اونه که بوسیله اون میتونه خوشبختی و بدبختی خودشو رقم بزنه و به الطبع انعکاس فکر در گفتار آدم وارد میشه که در اطرافیانمون به راحتی میشه تفاوت بین کسایی رو‌ ک همش منفی گرا هستن و از ناامیدی حرف میزنن رو در مقابل انسان های امیدوار و پرانرژی درک کرد اما افراط و زیاده گویی هایی ک توی این جور کتاب ها هست باعث شده که متاسفانه در جامعه تاثیر پذیر ب راحتی مردم راحت طلب این افراط بیش ازحد عقل رو هم بپذیرند و به خیال‌پردازی و‌ بدنبالش در پی نرسیدن به خواسته هاشون از این راه به یأس دچار بشن .
 
در زیر گزیده از قشنگ ترین نکات این کتاب رو یادداشت کردم که هر کدومشون بدون توضیح اضافه هر شخصی و با قضاوت خود آدم میشه دنیایی از معانی رو دریافت که زندگی مونو تغییر بده و به سمت بهتر زیستی پیش بریم ⁦^_^⁩



✔دل و خیال خود را به تمامی نگه دار ،زیرا سرچشمه حیات از آن است 


✅هر آنچه آدمی عمیقا احساس یا به روشنی مجسم کند بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد. و مو به مو در صحنه زندگی نمایان می شود.



✔خداوند می فرماید آنگاه که اثری از باد و باران نمی بینید این دره را از گودال ها پر کنید ⬅⬅ وقتی که انسان هیچ هیچ نشانه ای از موفقیت و خواسته خود نمی بیند باید تدارک فراهم شدن آن را ببیند .


✔انسان ها تنها چیزی را می توانند بدست آورند که خود را درحال ستاندن آن چیز بینند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۱
ShimioSon


«نمی دانم در کدامین خط زندگی ام هستم
 دفترسیاه خاطراتم که روزگاری نقش و نگار سفید روز‌ها برآن بود چرا کم‌کم دارد رنگ های تیره را تجربه می‌کند؟؟!

چند ماهی میشود که دست به قلم نشده ام ... شاید در این هیاهوی کنکور قلم دست گرفتن فراموشم شده...!

چه اتفاقات عجیبی دارد می افتد و من لحظه به لحظه در حال تلف کردن وقت خود هستم...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۷
ShimioSon

خیلی وقت شده که از چارکنج کلبه ی کوچیک ذهنم اومدم بیرون و به تجربه جهان اطرافم پرداختم که مثلا بعد از اون همه درس خوندن و انزوا بیام بیرون و دور و برمو ببینم ؛ مسایل ساسی مملکتی ، اجتماعی ، سینما ، زندگی  و... و ساده بگم همین جهانی که دور و برمون در جریان بوده و هست و شاید فقط من ازش بیخبر بودم ...

ساعت ها تو اینترنت و شبکه های مجازی مثل تلگرام و اینستاگرام و ... تفریح و خوشی و بعبارتی ولگردی کردم بیخیال از همه چیز شدم و با اهنگ زندگی مردم همراه شدم ؛ خیلی زیاد بیرون رفتم و با دوستام خوش گذرونی کردم ؛ رمان میخوندم و فیلم نگاه میکردمو و... ولی همه این خوشیها و تفریح ها و بیخیالی ها و از همه بهتر بدون این که دغدغه ای داشته باشی و ذره ای فکرت مشغول باشه ، برام ارزشی نداشت و نداره و نخواهد اورد برام ...

احساس میکنم دلم برای سال پیش و سال های پیش تنگ شده زمانی که در تکاپوی بهتر شدن بودم در تکاپوی فولرن شدن بودم شاید دیوونه باشم ولی چیزی ک میدونم اینه که بیشتر از هرچیزی عاشق سختی کشیدن هستم .

راکد بودن و ایستایی به نظرم یعنی مردن ؛ ما انسانیم و افریده شده ایم تا سختی بکشیم و از این راه به هدفمون برسیم نه وردی درکاره و نه شعبده ای اگر انسان هستیم باید هدفی برای کل زندگیمون داشته باشیم و اگر هدفی داریم تنها راه رسیدن به هدفمون سختی کشیدنه ...

اره من سختی کشیدن و در عذاب بودن رو به داشتن یه خونه گرم و نرم و اسایش ترجیح میدم چون ارامش داشتن رو به اسایش ترجیح میدم !!...

من عاشق کوهنوردیم !!


و شاید تو این مدت از زندگی جدیدم تنها یک اتفاق بود که برام به شیرینی یک لبخند بود و ارامش ذهنم رو دوچندان کرد و انگیزه و امید برای دنیای پیش روم شد...

.

.

.

حدودا پنج ماه پیش چیزی ک شده بود سرنوشتم و دغدغه ام رو پشت سر گذروندم : کنکور

واو چ زود گذشت این همه مدت ...


کنکور

کنکور تمام شد با همه ی شیرینی ها و تلخی هاش ، همه سختی ها و اسونی هاش و باز هم افتادم و به چیزی که قلبا میخواستم نرسیدم ...

زندگی همینه پر از افتادن های پی در پی ... شاید برای برخاستنی متفاوت تر و قوی تر از همیشه

شاید به اندازه کافی لیاقت رسیدن به هدفم رو نداشتم و شاید هم هنوز آماده نبودم که هدف های بزرگ برای زندگیم انتخاب کنم!

ولی چیزی که از هر چیزی بیشتر بهش اعتقاد دارم (حتی از خودم) حکمت خدایی هست که در گوشه گوشه بزرگترین کتابش حرف از علاقه وافری که به انسان داره زده ... اگر همچین خدایی رو داریم یعنی برنده مسابقه هستیم هرچند که ببازیم .

کار ما انسان ها فهمیدن چرایی حکمت خداوند متعال نیست ؛ وظیفه ما عمل کردن به وظیفمونه و سپردن خودمون بدست خودش ...


کنکور تمام شد ...

و پزشکی ساری قبول شدم .

برام مهم نیست چی شد و چطور شد و چرا شد دیگه ...

الان چیزی که برام مهمه اینه که همه ی همه ی تلاشمو بکنم تا لیاقت رسیدن به هدفمو بدست بیارم .







Its "coming back to my old life" time
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۱۸
ShimioSon
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۱
ShimioSon
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۴۵
ShimioSon
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۵
ShimioSon

چقدر زود ثانیه ها در گذرند ...

وَه!!! انگار نه انگار مثل همچین شب دلپذیری در کنجه گوشه ی اتاقم کنار تختم نشسته بودم و پنجره باز بود و ماه می درخشید و نسیم بهاری گاه و بی گاه در میان دسته مو های پریشانم جست و خیز میکرد و بوی گل های بهاری خستگی رو از وجودم دور میکرد شب هایی که فقط من بودم و سکوت و صدای خزیدن قلمم بر دل کاغذ ها...

چه شب هایی بود یاد ان لحظه ها بخیر...

.

.

خداروشکر در نهایت جزوه شیمی فیزیک ( خلاصه ها و کلیات یادداشت برداشتی هام) به لطف مهندس عزیزم برادر گران !! پس از چندی التماس بیش از حد کردن !!!  (اصن یک ادم سر سختیه که خدا می دونه ؛شیطونه میگه ....)  اسکن و اماده شد . دست برادر عزیز درد نکنه و خدا زود تر شرشو از سر ما کم کنه بپروندش از ایران ببردش در جایی که قدرشو بونن !! هر چند که خودش همیشه میگه قصد رفع زحمت نداره !!! 


دانلود


تقدیم به دوست خوبم پسر گل که میخواد کاری بکنه کارستون...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۵
ShimioSon

هییییییی اخیششش دلم حال اومد !!!!

اوههه بعد از چندین ماه وقت شد یهخورده از این جنگولک بازی ها در بیارم D: !!!!

زیاد خوب نشد چون اولا عجلگی شد ، ثانیا اصلا به اسم خطاطی نبود کارم ! چون خطاطی ادوات میخواد مدوات میخواد که خوب اماده نبود واسه همین رو تخته سفیدم با ماژیک که اونقدم لیزه نوشتم تازه ماژیکشم نوکش شارپ نبود 

ولی همیشه بوده و هست که انچه از دل بر آید بر دل همنشیند

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

هرکس که  آن ندارد  حقا که این ندارد

با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم

یا  من  خبر  ندارم  یا  او  نشان  ندارد

هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است

دردا   که  این معما   شرح بیان  ندارد



جالبه سرعت عاشق شدنم نسبت به چیز های مختلف خیلی رفته بالا قبلنها علاقه ای به شعر خوندن نداشتم الان بدجور عاشق شعر شدم مخصوصا اشعار حافظ وای اصن میخونم از این دنیا به دنیای دیگه میرم فک کنم روزی نیست که غزل ازش نخونم D: 

______________

پ ن

چند وقت پیش می خواستم این وبم رو حذف کنم ولی بعد از این که مطالب خودمرو خوندم دیدم عجب چه خوش زبونم و نمیدونستم !!!! خیلی خود خوشان بم دست داد و نه تنها قصد به حذف این وب نکردم بلکه با دلم تصمیم به ادامه نوشتن درش کردم 

من عاشق نوشتنم و البته نگاشتن ....


3/بهمن/1394 بردسکن ۳متر زیر زمین ساعت ۲۳:۲۳ دقیق (perhaps I'm thinking to a person !!!)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۶
ShimioSon

آره دیگه قرعه فال به نام ما رسید
و کنکوری شدیم
هرچند که کنکور آرزو نبود
بود من چیز دیگری بود
ولی تقدیر گفت باشد
باشد هرچه تو بگویی
گردن ما باریک نیست مری و نای و یک جفت ماهیچه ترقوه پسیانی و یک جفت ماهیچه ذوزنقه ای و استخوان و چیزای دیگر دارد
ولی این دفعه به خاطر تو باریک است
خوب می دانم شیوه ی بازی کردنت را
دلیل بازی کردنت را
تا الان که گرچه 2 هیچ عقبم ولی باشد که برایم گلها بزنی
خود به خودت
وه
خسته نیستم ابدا
گرچه دو سال است خواب ندارم
نه خوراکی و نه می و نه حالی
ولی  داشتم و دارم عشق را
زلال است
خیلی باحال است
و چه می دانی که چه دارم
هرچه دلت می خواهد بچرخانم
در این بازی مستانه ی مستان
من از پای نمی افتم
چون که نقطه ی پرگار وجودم
عاقلم چون که شدم مست
عاشقم چون دارم زلف یار در دست
بچرخانم بچرخانم
دایره ام کن
گنبد دوار نشانم کن
حرف دل بود
صدای سخن از یار
ندانم که چرا سین سخنم به قاف عشق چسبید
یا نثر زبانم به خم ابروی سپید پیچید
گمانم از بی خودی بی خود شدم
از مستی هم مسّاته گشتم
از خودم نیست
دست خودم نیست
همه اش
قامت رعنای الف یار بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۳۹
ShimioSon



شاید چند هفته و یا ماهی می شود که تولد یک سالگی ام را در دلم جشن گرفته ام

من هنوز تازه متولد شده ام تازه دارم راه رفتن را یاد میگیریم

و دیروز استادم مرا حرف زدن آموخت ...

شاید خنده دار باشد ولی درس هایم را تازه شروع کرده ام در مکتب استاد...


چه درس های سختی 

درس اول که فصل فصلش سختی بود و چه زیبا به من اموخت سختی کشیدن رو ، سختی کشیدن برای روی پا ایستادن و چه ساده در چند جمله و کلمه حال خلاصه شد...

جملات و کلماتی که حرف به حرفشو لحظه لحظه زندگی کردم 

اره سختی کشیدن رو با هر سختی بود پاس کردم و حالا رسیدم به درس دوم شایدم سوم و...

 درس بلند شدن ، روی پا ایستادن

درسی که خط به خطش فقط اشک و اه و ناراحتی هست 

ناراحتی افتادن و به خاک غلطیدن و ...

فصل های سختش که سختیشان سختر از سختی کشیدن هست

فصل فراموشی

فراموشی دل بسته هایت ، گاه عادت شده بودند و گاه خیال و فکر ولی باید فراموش شوند

یادش بخیر وقتی که استاد به من گفت بیا پای تخته و سوال خودت را از زندگی بپرس و به دنبال مجهول سوال زندگیت که طراحش خواهم بود بگرد

 و من تمام عناصر عشق زندگیم را جمع کردم و با ذره بین وجودم در کانونی ابر ارزو هایم انداختم

و باگچ کند تخته سیاه استاد به سختی شروع به نوشتن کردم 

و خط از پی خط برهم عمود میکردم و در پی جواب معادله استاد به پیش میرفتم...

چه راهی ... چه معادله ای ...

استاد میگفت راه درست است ولی محاسبات و زیر و زبر نادرست است 

و من با غرور و کور کورانه فقط مینوشتم و گوش هایم کر شده بودند و هر چه پیش تر می رفتم معادله ها در معادله ها گره میخوردند و مجهول ها در مجهول ها تا به انتهای خط رسیدم 

در حالی که طعم شکست را احساس میکردم ...

و این تقصیر من بود که گوش هایم کر شده بودند و تقصیر من بود که خط معادله ی زندگیم را با حاشیه ها سیاه کردم و 8 هایی که باید بینهایت می بودند و به خاطر من در یک هشت بی خاصیت محدود شدند ...

اری معادله های استاد با بینهایت ها سر و کار دارند

افتادم و بدجور هم افتادم...

ولی چه زیبا استاد به این شاگرد بی خردش اموخت و نشان داد به من اشتباهاتم را و زیر هر کدامشان را خطی کشید تا فراموششان نکنم و فراموش نکنم که باید بعضی چیز ها را فراموش کرد عادت هارا دلبستگی هارا و ...

وچقدر سخت هست فراموش کنی چیز هایی را که زمانی چند با انها سپری کردی...

عادتهای نوشتنی که حال جز وجودت شده اند و باید فراموش شوند ...

.

.

.

امروز هم حرف زدن را تازه یاد گرفتم

دیگر حرف نمیزنم 

مگر سوالی داشته باشم یا سوالی داشته باشند از من...

الان دارم روی خط های گذشته ام دوباره از ابتدای خط مینویسم سیاه و بدخط و زشت 

و شاید هنوز در ابتدای این خط باشم ولی نه شادی در وجودم حس میکنم و نه لذت و ...

و فقط میگذرد

ای کاش زودتر بگذرد...

.

.

.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۴
ShimioSon